خدایا وجودم از سرما یخ زده است...

دستانم خالیست...

به دستانی احتیاج دارم که دستانم را در محکم بگیرند...

تا از گرمای محبتشان تمام وجودم گرم شود...

دلم گرفته از این روزها...

اون تنهام گذاشت و رفت...

حداقل بهم فهموند که هیچ چیز تو این دنیا موندنی نیست...

نباید راحت به زیبایی ها دل بست...

کودکان نه از خیانت چیزی میدونن...

نه از درغگویی و ریا...

نه از تنهایی... اما دنیایی که توش دارن بزرگ میشن...

پر از خیانت درغگویی و تنهاییه ...؟؟؟

خدایا حوصله ندارم...

تو این  دنیا همه چیز بهم ریختس...

حتی نگاه مهربان آدم ها...

نمی دونم دوسش دارم یا نه؟؟؟

وقتی خستم کنارمه...

وقتی دل تنگم کنارمه...

وقتی خوابم نمیبره کنارمه...

نوازشم میکنه...

منا تو آغوشش میگیره...

بوسه بر گونه هایم میزنه...

نمی دونم دوسش دارم یا نه؟؟؟تنهاییم را میگویم....

هر کجا که هستی باش ...

فقط اینا بدون هر چه قدرم از من فاصله بگیری...

یکی اینجا هست که خیلی دوست داره...

منتظرم....

هر روز و هرشب در انتظار تو ...

روز ها گذشتن عقربه های ساعت آزارم میدهند...

شب ها صدای تیک تاک ساعت...

و هنوز در انتظار تو نگاهم به سر کوچه خیره مانده است....

هر کجا که میخوای باش...

هرکاری که دلت میخواد بکن...

اصلا به من چه که تو کجا میری ؟یا چه کار میکنی؟یا...؟؟؟

مهم این که تو هرجای دنیا باشی...

یکی دوست داره که همیشه به یادته...

دوستت دارم....