سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عشق حقیقی....

 

عشق حقیقی،

عشقی است فراتر از انسان

و فروتر از خدا!

****
شاید فردا زندگی کردن دیر باشد ، امروز زندگی بایدکرد.

زندگی کن و لبخند بزن...

زندگی بهانه ایست برای شاد بودن....مؤدب



[ چهارشنبه 93/4/11 ] [ 2:20 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده...

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ، کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم
هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو ، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز هم دیدم تو را ، هر چه خواستم دلم را آرام کنم ، آرام نشد دلم و بیشتر بهانه تو را گرفت ، هر چه خواستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...
میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ، میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو باز هم به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...
بگذار اعتراف کنم که دلم در چه حالیست ، بدجور از نبودنت شاکیست ، هر جا هستی برگرد که اصلا حالم خوب نیست....



[ پنج شنبه 93/4/5 ] [ 8:0 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر
فکر بودنت مرا خوشحال میکند...

 

 

 

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن، وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند



[ یکشنبه 93/4/1 ] [ 1:45 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
چقدر قلبت زیباست...

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند

 



[ یکشنبه 93/4/1 ] [ 1:29 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
اعتراف به جرم عاشقی...

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی    !

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی    !

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی     !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی    !

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرادرک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند  جز او که باید میشنید!

اشکهایم را همه دیدند!

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر دراینجا گرفتارم!

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهایمن بیچاره دروغین است!

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگراشک نریزم و  درون خودم بسوزم !

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشقتو مردم !

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد، عقل در زندگی حاکم نیست!

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تابمیرم !

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش وفراموش نشدنیست است!

 



[ جمعه 93/3/30 ] [ 11:21 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر
سخت ترین دو راهی...

سخت ترین دو راهی ، دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است

گاهی کامل فراموش میکنی و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی

و گاهی

آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که میفهمی زودتر از این ها باید فراموش میکردی . . .دلم شکست

 



[ چهارشنبه 93/1/27 ] [ 7:0 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست...

در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند

مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

من به آن محتاجم !



[ دوشنبه 93/1/25 ] [ 7:0 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر
می گویند زمان طلاست...

میگویند زمان طلاست اما من چشیدم
دروغ میگویند ، زمان آتش است

ثانیه به ثانیه اش میسوزاند و تا به شعله ات نکشد نمیگذرد...



[ شنبه 93/1/23 ] [ 7:0 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر
یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی آن که تو باشی...

همه چیز را یاد گرفتم..... یاد گرفتم که چگونه بی صدا بگریم.....
یاد گرفتم که هق هق گریه هایم را با بالشم بی صدا کنم....
 تو نگران نشو همه چیز را یاد گرفتم
یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی آن که تو باشییعنی چی؟



[ پنج شنبه 93/1/21 ] [ 11:6 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
تو باد شدی و من پاییز...

تو باد شدى ومن پاییز،

قول دادیم هیچگاه نه من بى تو بمانم نه تو بى من!

 اما سالهاست که درپاییزگاهى نسیمى مى وزد ویادآورى میکند ...

جاى خالیت رادرخاطرمن...



[ پنج شنبه 93/1/21 ] [ 10:58 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه