عشق حقیقی،
عشقی است فراتر از انسان
و فروتر از خدا!
****
شاید فردا زندگی کردن دیر باشد ، امروز زندگی بایدکرد.
زندگی کن و لبخند بزن...
زندگی بهانه ایست برای شاد بودن....
گل یا پوچ ؟؟؟
|
عشق حقیقی....
عشق حقیقی، عشقی است فراتر از انسان و فروتر از خدا! **** زندگی کن و لبخند بزن... زندگی بهانه ایست برای شاد بودن.... [ چهارشنبه 93/4/11 ] [ 2:20 صبح ] [ هستی حشمتی ]
نظر بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده...
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده [ پنج شنبه 93/4/5 ] [ 8:0 صبح ] [ هستی حشمتی ]
نظر فکر بودنت مرا خوشحال میکند...
همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن، وفاداری که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند [ یکشنبه 93/4/1 ] [ 1:45 عصر ] [ هستی حشمتی ]
نظر چقدر قلبت زیباست...
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
[ یکشنبه 93/4/1 ] [ 1:29 عصر ] [ هستی حشمتی ]
نظر اعتراف به جرم عاشقی...
فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی ! اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی ! گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی ! از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی ! چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور! چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرادرک کنی! صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید! اشکهایم را همه دیدند! آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر دراینجا گرفتارم! گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ، فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهایمن بیچاره دروغین است! حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگراشک نریزم و درون خودم بسوزم ! اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشقتو مردم ! اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد، عقل در زندگی حاکم نیست! آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تابمیرم ! گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش وفراموش نشدنیست است!
[ جمعه 93/3/30 ] [ 11:21 صبح ] [ هستی حشمتی ]
نظر سخت ترین دو راهی...
سخت ترین دو راهی ، دوراهی بین فراموش کردن و انتظار است گاهی کامل فراموش میکنی و بعد میبینی که باید منتظر می ماندی و گاهی آنقدر منتظر میمانی تا وقتی که میفهمی زودتر از این ها باید فراموش میکردی . . .
[ چهارشنبه 93/1/27 ] [ 7:0 صبح ] [ هستی حشمتی ]
نظر در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست...
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟ من به آن محتاجم ! [ دوشنبه 93/1/25 ] [ 7:0 صبح ] [ هستی حشمتی ]
نظر می گویند زمان طلاست...
میگویند زمان طلاست اما من چشیدم [ شنبه 93/1/23 ] [ 7:0 صبح ] [ هستی حشمتی ]
نظر یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی آن که تو باشی...
همه چیز را یاد گرفتم..... یاد گرفتم که چگونه بی صدا بگریم..... [ پنج شنبه 93/1/21 ] [ 11:6 عصر ] [ هستی حشمتی ]
نظر تو باد شدی و من پاییز...
تو باد شدى ومن پاییز، قول دادیم هیچگاه نه من بى تو بمانم نه تو بى من! اما سالهاست که درپاییزگاهى نسیمى مى وزد ویادآورى میکند ... جاى خالیت رادرخاطرمن... [ پنج شنبه 93/1/21 ] [ 10:58 عصر ] [ هستی حشمتی ]
نظر |
|