سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زندگی...


زندگی تعداد نفسها نیست!

زندگی تعداد لبخندهای

کسانیست

که دوستشان داریم



[ دوشنبه 93/4/2 ] [ 1:0 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
فکر بودنت مرا خوشحال میکند...

 

 

 

همیشه میترسیدم تو را از دست بدهم ، همیشه میترسیدم رهایم کنی ،مرا تنها بگذاری

اما…. تو آنقدر خوبی، که به عشق و دوست داشتن، وفاداری

که حتی یک لحظه نیز فکر نبودنت را نمیکنم

همین مرا خوشحال میکند ، همین مرا به عشق همیشه داشتنت امیدوارم میکند



[ یکشنبه 93/4/1 ] [ 1:45 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
چقدر قلبت زیباست...

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند

 



[ یکشنبه 93/4/1 ] [ 1:29 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست...

در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند

مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟

من به آن محتاجم !



[ دوشنبه 93/1/25 ] [ 7:0 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر
یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی آن که تو باشی...

همه چیز را یاد گرفتم..... یاد گرفتم که چگونه بی صدا بگریم.....
یاد گرفتم که هق هق گریه هایم را با بالشم بی صدا کنم....
 تو نگران نشو همه چیز را یاد گرفتم
یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی آن که تو باشییعنی چی؟



[ پنج شنبه 93/1/21 ] [ 11:6 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
تو باد شدی و من پاییز...

تو باد شدى ومن پاییز،

قول دادیم هیچگاه نه من بى تو بمانم نه تو بى من!

 اما سالهاست که درپاییزگاهى نسیمى مى وزد ویادآورى میکند ...

جاى خالیت رادرخاطرمن...



[ پنج شنبه 93/1/21 ] [ 10:58 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
من دلم می خواهد...

من دلم می خواهد ...

خانه ای داشته باشم پر دوست ،

کنج هر دیوارش ...

دوستهایم بنشینند آرام 

گل بگو گل بشنو ...

هر کسی می خواهد ،

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ ...

به من هدیه کند ...

شرط وارد گشتن ...

شست و شوی دلهاست

شرط آن داشتن ...

یک دل بی رنگ و ریاست ،

بر درش برگ گلی می کوبم ،

روی آن با قلم سبز بهار ...

می نویسم ای یار ...

خانه ی ما اینجاست ...

تا که سهراب نپرسد دیگر ،

"خانه دوست کجاست " ... !



[ پنج شنبه 93/1/21 ] [ 10:33 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
خدایا دلم هوای دیروزرا دارد...

راستی خدادلم هوای دیروز را کرد هوای روزهای کودکی را دلم میخواهد

مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد

دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشیداین بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو ...

دلم میخواهد … می شود باز هم کودک شد؟؟



[ پنج شنبه 93/1/21 ] [ 10:21 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر

<< مطالب جدیدتر ::

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه