*<<...به نام او که اگر حکم کند همه هستیم محکوم...>>*
بیا تا لیلی و مجنون شویم ،افسانه اش با من!
بیا با من به شهر عشق رو کن ،خانه اش با من!
بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم...
اگر مویت چو روزم شد پریشان،شانه اش با من!
سلام ای غم،سلام ای آشنای مهربان دل...
پر پرواز وا کن چون پرستو،لانه اش با من!
مگو دیوانه کو ؟ زنجیر گیسو راز هم وا کن...
دل دیوانه،دیوانه،دیوانه اش با من!
در این دنیای وانفسای حسرتزای بی فردا...
خدایا عاشقان را غم مده!!!شکرانه اش با من!
مگو دیگر سمندر در دل آتش نمی سوزد...
تو گرمم کن به افسون،گرمی افسانه اش با من!
چه بشکن بشکنی دارد فلک در کار سر مستان...
تو پیمان بشکنی نشکستن پیمانه اش با من!