داستان دختر و پسر...
دختره از دوست دارم های پسره خسته میشه...
شب پسره به دختره اس میده، دختره بدون اینکه اس پسره را بخونه...
میگیره میخوابه....
صبح مامان پسره به دختره زنگ میزنه و میگه: پسرم تو تصادف دیشب کشته شده....
دختره اشک تو چشماش حلقه میشه و تلفنا قطع میکنه...
بعد میره سراغ اس دیشب پسره...
میبینه پسره اس داده بود که:<<عزیزم من تصادف کردم...
به زور خودما رسوندم تا در خونتون... بیا برا آخرین با ببینمت....>>
[ جمعه 92/12/9 ] [ 5:17 عصر ] [ هستی حشمتی ]
نظر