سفارش تبلیغ
صبا ویژن
الهی امشب که شب قدر است...

به نام خالق زیبایی ها

الهی،امشب ک شب قدر است،همه قران به سر میکنند،من را توفیق ده که قران به دل کنم...!

الهی،امشب از توبه هایم توبه کردم...!

الهی،امشب فهمیدم اگربهشت شیرین است بهشت افرین شیرین تراست...!

الهی،امشب فهمیدم اگر من بنده نیستم،تو که مولای من هستی...!

الهی،شکرت که امشب فهمیدم که تا امروز هیچ نفهمیدم و رسیدم ب اینکه تا امروز به هیچ نرسیدم...!

الهی،شکرت که دارم،کم کم مزه ی زندگی را میچشم...!

الهی،امشب فهمیدم،خوشا به حال انان که فقط با تو دل خوش کرده اند...!

الهی،تاکنون به نادانی از تو میترسیدم،اینک،به دانایی از خودم میترسم...!

دوستت دارم خدا جون...!

تنهایم مگذار...!

*التماس دعا*



[ شنبه 92/5/5 ] [ 7:41 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر
شب های قدر...



[ شنبه 92/5/5 ] [ 7:34 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر
شاید این جمعه بیاید شاید...

خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است


شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید


دست افشان...پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم


می‌روم بار دگر مستم کند
بی‌سر و بی‌پا و بی‌دستم کند


می‌روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم


هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمام خویش را


با همه‌ی لحن خوش آواییم
در به در کوچه‌ی تنهاییم


ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه‌ی تو از همه پر شورتر


کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی


کاش که همسایه‌ی ما می‌شدی
مایه‌ی آسایه‌ی ما می‌شدی


هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود


دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه‌ی ما را عطشی دست داد


نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت


نام تو آرامه‌ی جان من است
نامه‌ی تو خط امان من است


ای نگهت خاست گه آفتاب
در من ظلمت زده یک شب بتاب


پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم


ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده‌ی دیدار ما


دل مستمندم ای جان، به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد


به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه‌ی عطفی به اوج آیینم


ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه‌ی پیغمبران را


خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که ار آن آگاه است


شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید



[ جمعه 92/5/4 ] [ 7:10 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
پیامک

مدتی است دیگر از ته دل نمی خندم، فقط لب هایم نقشی به نام لبخند را بازی می کنند تا کسی نفهمد به من چی می گذرد، کاش بودی و دست های مهربانت مرهم همه نبودن هایت می شد.



[ پنج شنبه 92/5/3 ] [ 7:2 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر
پیامک

قطار عشق سوی خدا میرفت...همه سوار شدند...اما وقتی قطار به بهشت رسید...جزمخلصین همه پیاده شدندوفراموش کردند که مقصد خدا بوده نه بهشت!

روزگارتان اول خدایی بعد بهشتی...

التماس دعا



[ پنج شنبه 92/5/3 ] [ 2:10 صبح ] [ هستی حشمتی ] نظر

<< مطالب جدیدتر ::

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه