سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لحظه ی گم شده...؟؟؟!!!

مرداب اتاقم کدر شده بود!

ومن زمزمه ی خون را در رگهایم میشنیدم!

زندگی ام در تاریکی ژرفی میگذشت!

این تاریکی،طرح وجودم را روشن میکرد!

در باز شد...!

مرداب اتاقم کدر شده بود!

ومن زمزمه ی خون را در رگهایم میشنیدم!

زندگی ام در تاریکی ژرفی میگذشت!

این تاریکی،طرح وجودم را روشن میکرد!

در باز شد...!

و او با فانوسش به درون وزید!

زیبایی رها شده ای بود!

ومن دیده به راهش بودم!

رویای بی شکل زندگی ام بود!

عطری در چشمم زمزمه کرد!

رگ هایم از تپش افتاد!

همه ی رشته هایی که مرا به من نشان می داد!

در شعله ی فانوسش سوخت!

زمان در من نمیگذشت!

شور برهنه ای بودم!

او فانوسش را به فضا اویخت!

مرا در روشن ها می جست!

تار و پود اتاقم را پیمود و به من راه نیافت!

نسیمی شعله ی فانوسش را نوشید!

وزشی میگذشت...ومن درطرحی جا میگرفتم!

در تاریکی ژرف اتاقم پیدا میشدم!

پیدا برای که؟؟؟

او دیگر نبود!!!

آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟؟؟

عطری در گرمی رگهایم جا به جا میشد!!!

حس کردم...حس کردم با هستی گمشده اش مرا مینگرد!!!

ومن چه بیهوده مکان را میکاوم...

آنی گم شده بود...!!!؟؟؟

***سهراب سپهری***



[ چهارشنبه 92/6/27 ] [ 12:37 عصر ] [ هستی حشمتی ] نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه